دَریــایــِ غــَمــــ....!!

HoMe|eMaiL |Design|Profile

برای خیانت هزار تا راه هست..

اما هیچ کدوم به اندازه ی تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست...!!!


 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,|15:35|

 

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و 

مرا آرام میکند

آن عشقی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و 

برای من تنها یک عشقی....

از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب 

به آن خیره میشدم

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت

ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم

 و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو

 فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی

را فراموش نمیکنم که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، 

و گرم ترین لحظه ها

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو

دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت

اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم

چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم ...

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت هم دیروز و امروز و هم 

فرداهایی که خواهد رسید


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,|1:24|

دلم را هیچکس باور نداشت

            هیچکس کاری به کار من نداشت
                       
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
          
           با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

                                          او که خوابیده است در این گور

                                          بودنش را هیچکس باور نکرد.


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,|21:17|

یک روز می بوسمت ! فوقش خدا منو می بره جهنم ! فوقش می شم ابلیس ! آنوقت تو هم به خاطر

این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شی ! جهنم که اومدی ، من اونجا پیدات می کنم

و دور از چشم خدا هر روز می بوسمت ! وای خدا چه بهشتی میشه جهنم



 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,|21:15|

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی.

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,|21:11|

 

میخوام روی حرفم هنوز ایستاده باشم

بذا دوستت دارم رو هزار بار گفته باشم


بخوای تا قیامت می گم دوستت دارم رو

بهونه ای نمی خوام به دستت داده باشم

 

ما که گفتیم هزار بار تو یک بار هم نگفتی

ولی نزدیکه اون روز که به دامم بیفتی


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,|22:28|

 

 ﺧﯿﻠــــــــﯽ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺗـــــــــﻮ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﺖ..

 

ﺧﺎﺭﯼ ﮐـﺸﻨﺪﻩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯽ..!

ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ " ﺑﺪﺍﻧﯽ"

ﺣﺘﯽ يك ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻋﻤﺮﺵ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ...

...!! ﺑﻐــــــﺾ " ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

 

 


 

دل آدم گاهی چه گرم می شود
به یک " دلخوشــی کوچــــــک "
به یک " هستـــــــــــــــــــــم "
به یک " نتــــــــــــــــــــــــرس "
به یک " نـــــــــــــــــــــــوازش "
به یک " آغـــــــــــــــــــــــوش گرم

 

 

 

تمام روزهايی که سرگرمیت بودم زندگیم بودی...!

 

 

 


کُـــو ر بــاش بانـــو


نـگاه کـه مـی کنـی، مـی گوینــد: نـخ داد!

عـبوس بــاش بانــــو

لبــخند کـه مـیزنـی، مـی گـوینــد: پـا داد!

لال بــاش بانــــو

حـرف کـه مـی زنـی، مـی گوینــد: جـلوه فـروخـت!

شـاید دسـت از سـرمان بردارنـد ...

شـــــاید

 

 

 

دلم میخواهد خوشبختی را یه بغل سیر در آغوش بگیرم
و آنقدر بفشارمش تا بترکد
و هر تکه اش سهم کسی شود...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,|19:4|

 

 

چقــــــــــدر باید بگذرد؟؟

تا مـن

در مـرور خـاطراتم

وقتی از کنار تــو رد می شومــــــ

تنـــم نلــرزد…..

بغضــم نگیــرد…..

hamed-sad.loxblog.com

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,|19:18|

 

يعنـــے می شود روزے برسَـــد
کـــــه بیایــے
مــَرا در آغــــوش بگیری
بخواهم گله کُــــنَم ....
بگویے هیــــــس!
همه کابـــوس ها تمـــــــام شد ......
در گوشـــــــم بگويـے:
بَــراے هميشه مالـــــه مَــن شُـدے...

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,|18:53|

 

ایـــن روزهـ ـآ دلـــَم بَــــرآی عشـــــقے تَـ ـنـ ـگـ اســـت

کــــه هَـــــمـ ـه روزهــآیَم رآ بَـ ـر بــآد دآد...

ایـ ـن سـ ـآعَت هـ ـآ چـ ـه قَــــدر کُـ ـند مے گُذَرَنــــــد

پــــَس چـــرآ زَمـــآن بـ ـآ تـــو بودَن انـــــقَدر

زود گُــــــذَشـ ـتــ...!؟!

 

hamed-sad.loxblog.com

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,|18:26|

 

سَـــــخـ ـت اســـت میـــــآن هــ ـق هـــق شَبــــــآنـ ـه ات

نَــــفَـــس کــــــــــم بیـ ـآوَرے

وَ او بــــ ه عشــق جَدیــــدش بگـــــویَد

نَـــــــفَـــــــس

hamed-sad.loxblog.com

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,|18:1|

پسرها :با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه میذارن
کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن
پول و کارت رو میگیرن و میرن

دخترها :

با ماشین میرن دم بانک
در آینه آرایششون رو چک میکنن
به خودشون عطر میزنن
احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن
در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن
در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن
بلاخره ماشین رو پارک میکنن
توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن
کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون
دنبال کارت عابربانکشون میگردن

کارت رو وارد دستگاه میکنن
توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن
کد رمز رو وارد میکنن
۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
کنسل میکنن
دوباره کد رمز رو میزنن
کنسل میکنن
دوست پسرشون رو صدا میزنن که کد صحیح رو براشون وارد کنه
مبلغ درخواستی رو میزنن
دستگاه ارور (خطا) میده
مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن
دستگاه ارور (خطا) میده
بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن
انگشتاشون رو برای شانس رو هم میذارن
پول رو میگیرن
برمیگردن به ماشین
آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن
توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
استارت میزنن
پنجاه متر میرن جلو
ماشین رو نگه میدارن
دوباره برمیگردن جلوی بانک
از ماشین پیاده میشن
کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذار برای آدم )
سوار ماشین میشن
کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده
آرایششون رو توی آینه چک میکنن
احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
مندازن توی خیابون اشتباه
برمیگردن
میندازن توی خیابون درست
پنج کیلومتر میرن جلو
ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا انقدر یواش میره )


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,|15:43|

دلم برای کسی تنگ است که همچون کودک معصومی دلش برایم می سوخت و مهربانی اش را نثار من

می کرد...

دلم برای کسی تنگ است که چشمهای زیبایش را به عمق آبی دریا می دوخت و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند...

دلم برای کسی تنگ است کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد و پری دلم را با وجود خود خالی...

دلم برای کسی تنگ است...

کسی که بی من ماند...

کسی که با من نیست...

دلم برای کسی تنگ است که آمد و رفت و پایان داد مرا...

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...

برای کسی که...

کاش میدانستم که میخواهد چه بلایی سر دل بیچاره ام بیاورد ...


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|شنبه 4 شهريور 1391برچسب:,|12:12|

خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,|23:23|

 
_ از من چه میخواهی... ؟

باشی و عاشق نباشم...

بدرخشی و چشم نباشم...

بخندی و لبریز شوق نشوم...

غزل باشی و شاعر نشوم...

تنها باشی و همراه نباشم...

رها شوی و اسیر نباشم...

بروی و منتظر نباشم...

و برنگردی و پیر نشوم... ؟!


جان عزیزت!
 از من این نشو و نباش ها را نخواه...!

عزیزم!
  از من کارهای محال نخواه...!


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,|13:38|

عشق يعنی ذهن زيبا آفرين

آسمانی کردن روی زمين

عشق يعنی شور هستی در کلام

عشق يعنی شعر مستی

عشق يعنی مهر بی چون وچرا

عشق يعنی کوشش بی ادعا

عشق يعنی مهر بی اما ، اگر

عشق یعنی لاف چون ميزنی مردانه باش

 در مسير عاشقی افسانه باش

عشق یعنی گرنداری دین خود آزاده باش

 هر چه بالا ميروی افتاده باش

عشق یعنی در پناه دين ، دغل بازی مکن

 چون به خلوت ميروی کاری مکن

عشق یعنی هر چه نا ممکن بود ممکن شود

هر کجا عشق آيد و ساکن شود

عشق یعنی هر کار خوبی ماندنيست

 رد پای عشق در او ديدنيست

عشق یعنی شعر خوب اندر جهان

 سر عشق است و سرود عاشقان

عشق یعنی  ناتوان عشق باش

 پهلوانا ، پهلوان عشق باش

عشق یعنی دل به دست آورده باش

 در دل آزرده منزل کرده باش

عشق یعنی که  خودت را خاک کن

سينه ات را در حضورش چاک کن

عشق یعنی خويش را گم کن عزيز

 قوتت را قوت مردم کن عزيز

عشق یعنی در تنور عاشقی سردی مکن

در مقام عشق نامردی مکن


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,|13:18|

عــزیز دلم ...

چه تفاوتی می کنــد آنســوی دنیــا باشیم

یا فقط چند کوچــه آن طرف تــر ؟!

پــای عشق که در میان باشد ،

 

 


دلتنگــی دمــــار ِ آدم را در مــی آورد !!!


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,|20:59|

غریبــــــــــــــــــــــــــــــــه .... تورو خــــــــــــــــــدا .... عشقمو اذیت نکنی .....

قول مردونــــــــــــــــه بده ....  بهـــــــــــــش خیــــــــــــــانت نکنــــــــــــی .....

قــــول بــــده چشــــــای اون هـــــیچ موقـــــــــــــع اشــــــــــکو نبــــیــــــنه ....

قـــــول بـــده کـــه هـــــــیچ شـــــبی چشـــــم انتـــــظارت نشــــــــــــــینه .....

غریــــــــــــــــــــبه  ..... غریــــــــــــــــــــــــــبه 

بگـــــــــــو که عاشــــــــقشی  ....... هـــــــمیشه اونـــــــــو دوســــــــــت داری

حالــــــا که یــــــــــــــــــــار توه ....... هیچـــــــــــــــی براش کـــــــــــــــــم نزاری


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,|14:23|

 

کاش کسی حسرت دیدار نداشت

کاش کسی به دل غم یار نداشت

کاش وقتی از وصال یارسخن گفتیم

کسی به چشم خود قطره ی اشکی نداشت

کاش جاده و راهی هرگز نمی دیدیم

تا یار سفر کرده حسرت برگشت نداشت


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,|20:56|

 

توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,|14:49|

 متن
زیبا و شعر عاشقانه leilaaaaa.blogfa.com 

 
یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

 اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,|14:44|

از سخنانی که به دوست داشتن ختم بشه متنفرم
از اشک هایی که به خاطر دوست داشتن ریخته بشه متنفرم

از روز آشنایی با تو متنفرم
از روزی که  به تو علاقمند شدم متنفرم
از این عشق افراطی متنفرم
از افکاری که به تو ختم می شود متنفرم
از سکوت پرمعنایت متنفرم
از واژه های محبت آمیزی که به تو ختم می شود ولی نمی شنوی متنفرم
از احساسی که به تو دارم متنفرم
از اینکه نمی توانم از تو متنفر شوم متنفرم
به خاطر روزهایی که به یاد تو گذراندم متاسفم
به خاطر بیداری شبهایم آن هم در فراق تو متاسفم
به خاطر چیزهایی که نوشتم و می نویسم متاسفم
به خاطر همه چیزهایی که در دل داشتم و بیرون نریختم متاسفم .
 
به خاطر سکوتم متاسفم.
 
به خاطر عشق یکطرفه ام به تو و به خاطر تنفرم هم متاسفم
به خاطر همه چیز متاسفم
 
دوستت داشتم .... دارم .... و خواهم داشت ....هیچکس در دلم جای تو را نخواهد گرفت .

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,|15:9|

سلام

خدایا چرا عاشقم کردی چرامن باید از دوریش بگریم ولی اون با عشقش باشه خدا یا سخته بدون اون بودن خدایا منو ببر تا راحت شم یا عشقشو از قلبم دور کن خدا من فقط تو رو دارم خدایا دارم از تنهایی میمیرم .......

مشکل اینکه بعد از اون کسی رو دوست ندارم چرا خدا چرا زندگیم گره خورده چرا من چرا فقط من باید درد این همه تنهایی رو تحمل کنم خدا باشه تو خواستی و من مجبورم بسازم ولی من میسوزم آه خدا آخه تا کی؟..........


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,|20:28|

ماجرا مربوط مي شه به سال پيش وقتي که تازه دوم دبيرستان رو تموم کرده بودم
يه دختر رو که اسمش ليلا بود چهار سال بود دوسش داشتم و براي اينکه يه کلمه باهاش حرف بزنم روزشماري مي کردم و شب و روز نداشتم هر شب که همه مي خوابيدن بيدار مي شدم تو عالم خودم باهاش حرف مي زدم .يه روز که گوشيم دستم بود ديدم از يه شماره ناشناس برام يه پيامک اومد بعد اينکه دنبال شماره گشتم ديدم شماره ليلاست همينو که فهميدم باورم نشد يعني تا الانشم باورم نيست از خوشحالي فقط مي تونستم گريه کنم يعني کار ديگه اي از دستم ساخته نبود فکرشو بکنيد بعد 4 سال...
وقتي که باهاش حرف ميزدم دنيام زير و رو مي شد واسش از اين چهار سال تنهاييم حرف مي زدم
خلاصه بعد 6 روز ارتباط بهم زنگ زد گفت که نمي خوام ديگه باهات ارتباطي داشته باشم همينو
گفت و گوشي رو گذاشت منم بهش پيام زدم که خودمو مي کشم اينو جدي ميگم اگه علت کارتو بهم نگي از فردا ديگه منو نميبيني ديدم نوشت که سرطان خون داره اينو که ديدم چشمام سياهي رفت روزاي خوش زندگيم با بدختي رو سرم خوردن حالم بدجوري خراب شد طوري که به سرم زد خودمو خلاص کنم که گوشيم زنگ زد برداشتم ليلا بود گفت فرهاد مي خوام ببينمت همون پارکي که ديروز بوديم ساعت6 لباسامو پوشيدم از ساعت 5 رفتم نشستم رو صندلي که ديروز با هم نشسته بوديم يک ساعت ديگه از دور ديدم که داره مياد رفتم پيشش با هم قدم زديم که گفت فرهاد فردا مي خوام عمل بشم خيلي مي ترسم بهم گفت قول بده که اگه من رفتم بلايي سر خوت نياري واسه خودت يه کس ديگه اي پيدا کني و منو فراموش کني منم گفتم اگه تو بري منم باهات ميام با اين حرفم خيلي ناراحتش کردم رو کرد بهم گفت فرهاد بهم قول بده که فراموشم مي کني منم بهش گفتم که قول مي دم خوب مي شي و بازم با هم ديگه هستيم فردا شد ساعت 9 مي خواستن ليلا رو ببرن اتاق عمل ديدم که بابا و مامانش گريون پشت در اتاق عمل نشستن منم نمي خواستم که منو ببينن واسه همين تو حياط بيمارستان نشسته بودم که خوابم برد ولي با صداي جيغ مادر ليلا از خواب پريدم ساعت 12 بود وقتي بيدار شدم ديدم مادر ليلا با صداي بلند گريه مي کنه و باباش هم يه گوشه زانوهاشو بغل کرده و بهت زده به در اتاق عمل که باز بود نگاه مي کنه و قطره هاي اشک از گونه هاش سرازير شده و بقيه فاميلاش هر کدوم يه گوشه زارزار گريه مي کنن با ديدن اينا که فهميدم ليلا تموم کرده بي اختيار توي بيمارستان مثل ديونه ها طوري داد زدم که همه داشتن منو نگاه مي کردن بعد با يه دريا غم و اندوه با اشکهاي بي اختيار که داشتن مثل بارون مي باريدن بيمارستان رو ترک کردم وقتي رسيدم خونه ديدم همه اهل محل از مرگ ليلا حرف مي زنن با اين حرفا به داغ دلم آتيش مي زدن مثل اينکه جاده جهنم رو روبروم باز کرده بودن
فرداش مراسم تشييع جنازه ليلا بود رفتم از دور نگاشون کردم ديدم طابوت ليلا رو دارن ميارن
باورم نميشد که ليلاي من اون تو خوابيده همينطور اشکام بي صدا از رو صورتم سرازير مشد باخودم ميگفتم خدايا اين دختر چه گناهي کرده بود واسه چي ازم گرفتيش ديگه داشتم آتيش ميگرفتم باور کردنش برام خيلي سخت بود تموم زندگيم رو گذاشتن تو خاک از دست خودم دل گير بودم که نتونستم به قولي که بهش داده بودم عمل کنم نتونستم روزاي آخر زندگيشو واسش شيرين کنم داشتم خودمو سرزنش مي کردم بعد اينکه فرشته روياهامو خاکش کردن تنهايي عجيبي رو که تا هنوزم تو قلبم مونده رو احساس کردم اگه بهش قول نمي دادم که بلايي سر خودم نيارم خودمو خلاص ميکردم از دور داشتم فقط به قبر ليلا نگاه ميکردم و عشق کوتاهمو نفرين ميکردم همينطور مات و مبهوت به قبر ليلا نگاه مي کردم و گريه ميکردم حالا ديگه نصف زندگيم زير خاک بود نصف ديگش روي خاک سرنوشت تک گل آروزي باغمو چيد و خشک و خالي شدم بعد اينکه همه رفتن رفتم پيش قبرش نشستم بهش گفتم يادم مياد تو رويام باهات حرف مي زدم ولي حالا بايد با جسم بي روحت هم سخن بشم گفتم نکنه اون تو تنهايي مي ترسي کاش به جاي تو من اون تو خوابيده بودم اينا رو که ميگفتم خودم خوابم برد پيش قبرش خوابيدم که ديدم تو يه باغ بزرگم و يه گوشه اي نشستم و ليلا هم اون ور داره بهم گريه ميکنه اومد پيشم اشکامو پاک کرد و گفت قولت که يادت نرفته ؟
بهش گفتم نه ولي قول داده بودم خوب بشي ولي نشدي من خيلي متاسفم گفت نه من خوب شدم
فقط دنيامون با هم فرق مي کنه برو از زندگيت لذت ببر اينو که گفت يهو خودم و ميون قبرها ديدم که خوابم برده بود بلند شدم و يه شاخه گل خشکيده گذاشتم رو قبرش و رفتم ....

ای خدا کاش به جای لیلا من میمردم


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,|13:22|

 

من مانده ام و یک برگ سفید!

یک دنیا حرف نا گفتنی

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگه سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام،کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم!

وقت تمام است.

برگه ها بالا...


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,|13:3|

امشب تو را با تمام وجود صدا زدم

تا آخرین نفس اسمت را کشیدم

صدایم درهوا پیچید

اسمت را دوباره نفس کشیدم

تو در تمام وجودم پیچیدی

خودت هم که نباشی

اسمت زندگی می دهد ... s


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|یک شنبه 3 تير 1391برچسب:,|23:57|

 

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
ا
ز خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….

دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.

برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,|21:9|

 

نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام

می توانی بسوزانیشان...

حرفهایم را بی دلیل گفته ام

می توانی فراموششان کنی...

ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام

نمی توانی دوستم نداشته باشی

 

 نمی توانم زنده بمانم بی هوایی که نفس می کشی...

                                        بی کتابی که می خوانی...

                                                    بی قهوه ای که می نوشی...

                                                                بی اهنگی که می شنوی...

پیش از تو در پی کسی بودم تا به روشناییم بسپارد و با تو به روشنایی رسیدم.

نمی توانم نادیده انگارم کسی را که مبهوتم می کند

                                     شعری که به شگفتم می اندازد

                                                ... وعطری که می لرزاندم...

اگر با تو بنشینم - دقایقی حتی – ترکیب خونم دگرگون می شود

کتاب ها به پرواز در می ایند و توازن زمین به هم می خورد

من با تو دانستم که سیاهی جوهر در سیاهی چشمان تو جریان دارد

عشق تو غم را به من اموخت و من روزگاریست به کسی محتاجم که غمگینم کند

به کسی که میان بازوانش چون گنجشک بگریم

به کسی که تن پاره هایم را چون شکسته ی بلور گرد هم آورد

که من در زیر اب نفس می کشم من

                                              غرق...

                                                    غرق...

                                                          غرق می شوم...

 

 

 

 ساده بودم

ساده بودم، ساده                             

                                          ساده مثل کف دست

                                               من نمی دانستم، ساده بودن سخت است

مثل آیینه ی آب، صاف و آسان بودم، دل و دستم یک رنگ، مثل باران بودم

                                                که به خاک افتادم...

دل بریدم رفتم، به سفر تن دادم

خشک سالی در پشت، قحط سالی در پیش، به تو روی آوردم

در گریزم از خوش به تو دل خوش کردم...

به تو عاشق بودم، شدم ایینه ی تو، صاف و صادق بودم

تو به من می گفتی: ساده بودن زیباست

عشق مثل خود تو، ساده مثل خود ماست

عشق کاری ساده نبود، عاشقی ساده نبود

همسفر در هر سفر، راهی جاده نبود

انتخابی کوتاه

عشق هم آمد و رفت...

به همان آسانی، زخم سختی زد و رفت...

قصه ی من این بود...

                                       این سراغازم شد

                                      بعد از آن قصه ی تلخ

                                                                     غم هم آوازم شد

ساده بودم، ساده

                    ساده مثل کف دست

                               

                             من نمی دانستم ساده بودن سخت است...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,|22:2|

 

خداحافظ عزیز دلم

با اینكه دیگه رفتی از پیشم

با اینكه میسوزونه منو اتش یاد و خاطراتت

با اینكه هنوز واست میمیرم
 
با اینكه نبودنت دلمو میشكنه

ولی برووووووووو

خوشبخت شی گلم






برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,|21:47|

 بنام خدای دلتنگی ها  ( راستی نظر یادتون نده)

سلام به همه دوستای مهربونم .... از صبح یه طوریم یه حسی دارم نمیدونم چم شده یه جورایی زیرتیغ شدم انگار ...خیلی سخته تو دنیایی باشی نتونی از دردات با یکی بگی کسی و نداری که دردات و بشنوه و هم دردت بشه ... سخت تر از اون اینه که دور و برت پر ادم باشه اما هیچ کدومشون گوششون با صدای تو نباشه یا اگر هم هست میخوان بشنونن و کارتو زیر سوال ببرن یا بخوان نصیحتت کنن ....چقدر دوست داشتم يک نفر از من می پرسيد چرا نگاه هايت آنقدر غمگين؟ چرا لبخندهايت آنقدر بی رنگ ؟ اما افسوس ... هيچ کس نبود هميشه من بودم و من و تنهايی پر از خاطره ... آره با توم .. با تويی که از کنارم گذشتی... و حتی يک بار هم نپرسيدی چرا چشم هايت هميشه باروني ...کاش میشد تو این وبلاگ داد زد دوست دارم داد بزنم و خودمو تخلیه کنم .... مهم نبوده سوختنم....دور از تو پرپر زدنم....مهم تو بودی عشق من....نه قصه شكستنم...به افتخار عشق تو.....میگم كه بازنده من....

دود می خیزد ز خلوتگاه من.

کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟

با درونِِِ سوخته دارم سخن .

کی به پایان میرسد افسانه ام؟


 

دست از دامان شب برداشتم

تا بیاویزم به گیسوی سحر.

خویش را از ساحل افکندم در آب ،

لیک از ژرفای دریا بی خبر


 

بر تن دیوارها طرح شکست.

کس دگر رنگی در این سامان ندید.

چشم میدوزد خیال روز وشب

از درون دل به تصویر امید.


 

تا بدین منزل نهادم پای را

از درای کاروان بگسسته ام

گرچه میسوزم از این اتش به جان

لیک بر این سوخن دل بسته ام.


 

تیرگی پا میکشد از بام ها :

صبح میخندد به راه شهر من.

دود میخیزد هنوز از خلوتم

با درون سوخته دارم سخن


برچسب‌ها: <-TagName->
حامد|یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:,|23:44|

Design:hannan